سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
[ و او را از قریش پرسیدند ، فرمود : ] اما خاندان مخزوم : گل خوشبوى قریش‏اند ، دوست داریم با مردانشان سخن گفتن ، و زنانشان را به زنى گرفتن . امّا خاندان عبد شمس : در رأى دور اندیش‏ترند و در حمایت مال و فرزند نیرومندتر . لیکن ما در آنچه به دست داریم بخشنده‏تریم ، و هنگام مرگ در دادن جان جوانمردتر ، و آنان بیشتر به شمارند و فریبکارتر و زشت کردار ، و ما گشاده زبان‏تر و خیرخواه‏تر و خوبتر به دیدار . [نهج البلاغه]
عشق

  نویسنده: نادر قاصد  
 

 

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس :  .بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم .

کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

فرشته: هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .

بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید و

باهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا  باهام حرف بزنه گریه میکنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت :


بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو.........

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت


بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا................

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

 


آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

 


نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .

مگه ما باهم دوست نیستیم؟        پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟          خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت

سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه......

 


کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است .........

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت...........


 
   
چهارشنبه 87 شهریور 27 ساعت 7:3 صبح

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  خیانت
بازی سرنوشت
آغوش
دروغ گفت
زن
تو کیستی
عشق
خدا جون
مرگ کودک
عشق من
 
پارسی بلاگ

خانه مدیریت شناسنامه ایمیل
پیوندهای روزانه

12818: کل بازدید

2 :بازدید امروز

0 :بازدید دیروز

 RSS 

 
درباره خودم
عشق
نادر قاصد
عاشق یک فرشته کوچولو
 
لوگوی خودم
عشق
 
 
 
حضور و غیاب
 
اشتراک